جدول جو
جدول جو

معنی گنده دمی - جستجوی لغت در جدول جو

گنده دمی
(گَ دَ / دِ دَ)
صفت گنده دم. رجوع به گنده دم شود
لغت نامه دهخدا
گنده دمی
بدبویی دهان گنده دمی
تصویری از گنده دمی
تصویر گنده دمی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنده دماغ
تصویر گنده دماغ
گنده بینی، کسی که بینیش بد بو باشد، کنایه از متکبر، مغرور، کنایه از بدخلق
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ)
رشیدی در ذیل گنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گندۀ کوچک، احمد اطعمه گوید:
تا که بود گنده چی امرد ابروترش
تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن.
بسحاق اطعمه.
رجوع به گنده شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ مَ / مِ)
کنایه از پرتو شراب است. (برهان قاطع).
عکس روی تو چو درآینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه بوی ناخوش و گنده دارد. (آنندراج). عفن. صیقم
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه پاهای بدبو دارد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ پَ)
شغل و عمل گنده پز. رجوع به گنده پز شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ چِ مِ)
ده کوچکی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود که در 14000 گزی جنوب قلعه نو واقع شده و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ خوَ / خُیْ)
با واو معدوله، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به گنده خویی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دُ)
دله دزد. آنکه چیزهای ناقابل را می دزدد. آنکه اشیاء کم بها را دزدد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دُ)
عمل گنده دزد. رجوع به گنده دزد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
متکبر و سرکش. (آنندراج). متکبر و باغرور و بددماغ. (ناظم الاطباء) :
مالیخ کاخ پخته بد اندر دماغ خویش
زآن کاخ خویشتن را گنده دماغ کرد.
سوزنی.
، آنکه از هر چیز زود قهر کند. زودرنج، آنکه بینی او بوی بد بدهد:
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ
گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
صفت و حالت گنده دماغ. رجوع به گنده دماغ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ/ دِ دَ هََ)
گنده دهان: و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغایش و دباغان آوه و... گنده دهنان ورامین... (کتاب النقض ص 474)
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ خوَر / خُر)
رجوع به گنده گو شود
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ دِ)
نشاط. ذکذکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بیت زیر ظاهراً بمعنی روشن روانی و معرفت و عاشقی آمده است:
جماعتی که نخوردند آب زنده دلی
چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
بخر. آنکه دهان او بوی بد دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنده پزی
تصویر گنده پزی
شغل و عمل گنده پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوی
تصویر گنده خوی
آنکه عرق بدنش بد بو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دزد
تصویر گنده دزد
کسی که چیز های کم بها را دزدد دله دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دزدی
تصویر گنده دزدی
دزدیدن چیز هایی کم بها دله دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بینی اش بوی بد دهد: گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. (سوزنی)، متکبر مغرور، زود رنج، بد خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دماغی
تصویر گنده دماغی
حالت و کیفیت گنده دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دهانش بوی بد دهد گنده دم: ز نخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دهنی
تصویر گنده دهنی
بدبویی دهان گنده دمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوی
تصویر گنده گوی
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده دلی
تصویر زنده دلی
روشن روانی روشن فکری، شادی سرور مقابل افسرده دلی مرده دلی
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته کوچک: تا که بود گنده چی امرد ابرو ترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دهانش بوی بد دهد گنده دم: ز نخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دهن
تصویر گنده دهن
اکهی
فرهنگ واژه فارسی سره
افاده دار، بددماغ، پرافاده، پرفیس وافاده، متکبر، مغرور
متضاد: افتاده، متواضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد